گفت هشتک به خشتکی که: ببین!
زندگی ی تو را کنم شیرین
عکس گیرم ز تو؛ شوی مشهور
می کنم کشمشِ تو را انگور!!
هشتکت پخش می شود قطعن
خرِ تو رخش می شود قطعن!
شک نکن هشتکِ تو ترکیده!!
می شوی خشتکی که شد دیده!
گشته رنگت سفید؛ میفهمی؟
نیستی توی دید؛ میفهمی؟
عمدتن توی جمع؛ پنهانی
نیستی توی عکسِ مهمانی
مردم از هم تو را بپوشانند!
صنفِ تو مثل ایدز و سرطانند!!
گفت خشتک که: نیک میگویی!
انتقاداتِ شیک میگویی!
زندگی را تو داده ای تغییر
زشت ها را تو میکنی تکثیر
من ولی زشت را بپوشانم
موردِ اعتمادِ تنبانم!!
عکسِ تو بی سر و صدایم من
درزها را نمی گشایم من!
کارِ من بسته کردن درز است!
درز گاهی مساویِ مرز است!
تو ولی درز را کنی پاره
صاحبش را کنی تو بیچاره
درز بستن هنر بوَد؛ ساده!
لیف باید شوی نه سمباده!
روی آلودگی بشو سرپوش!
آب شو؛ شعله را بکن خاموش
دُور زن از مسیرِ نادانی
با تو گویم کلام پایانی:
گر بسازی تو هشتکِ خشتک
میدرم بنده خشتکِ هشتک!
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید