جوانی گشته ام سی و دو ساله

سرم بین کتاب است و مقاله


گهی شعری نویسم روی کاغذ

وَ بعدش می کنم آن را مچاله


حکایت های خوبی یاد دارم

اگر گویم شود صدها رساله


بگویم با تو قدری از دلِ ریش

اگر خوانی شوی مغموم و واله:


برادرهای من هر یک به نوعی

گرفتارند از دست قباله!


یکی مهریه اش را کرده قسطی

وَ هر دم می کند نفرین و ناله


وَ آن یک چون ندارد وضع خوبی

به زندان رفته و گشته نخاله


یکی از چاله ای افتاده در چاه

یکی از چاه، افتاده به چاله


یکی ترسیده آنقدر از زن خویش

که می گوید ستاره را: « ستاله!»


عروسان نیز با این پول رفتند

کلاس آیروبیک و رقص باله


فراغت از تأهل نیست ممکن

گمانم هست آش کشک خاله

امیرحسین ‌خوش‌حال