از کلید و پریز می ترسم!
از نگاهِ تو! نیز می ترسم!
هر زمانی که میروم دکتر
از تماشای میز می ترسم!
دکتری گفت با پرستاران:
« از فقیرِ مریض می ترسم! »
هرچه گوید زنم بگویم « چشم »
چون که من از ستیز می ترسم!
عاشق بچّه هستم امّا از
« پوشک پنبه ریز » می ترسم!
بنده با این پراید خوشحالم!
از خرید رونیز می ترسم!
فصل سرما و عصر یخبندان!!
از خیابان لیز می ترسم!
حرف آخر: علاوه بر این ها
خیلی از چیزِ جیز می ترسم!
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید