پدرم با شتاب وارد شد
با کمی اضطراب وارد شد
وحشتی در صدا و سیمایش!
تلفن را کشید از جایش
کرد خاموش هرچه روشن بود
وَ نگاهش به جانب من بود
گوشهی مبل راحتی کِز کرد
صورتش را ز غصّه قرمز کرد
گاه و بی گاه سر تکان می داد
کوچه را هی به ما نشان می داد
روی پیشانیاش عرق گُل کرد
وَ کمربند خویش را شل کرد
همه دیوانهی تب و تابش
بود سوراخ هر دو جورابش
هی در آن حالت پریشانی
ضربه می زد گهی به پیشانی
من به فکرِ پدر ولی ریلکس
مادر و خواهرم ولی بر عکس
پدرم می کشید هی سیگار
مادرم گرم شست و شوی خیار
به پدر گفت: « نازنین همسر!
از چه هستی تو این چنین پرپر؟
از چه رو هی به خویش میلولی؟
صرع داری وَ یا که گاگولی؟»
گفت بابا که: « ای زنِ خیره
آفتِ جان ما و همشیره!!
به خدای احد گرفتارم
آمده پشت در طلبکارم
گر رسد دست او به من بی شک
می کُشد بنده را به ضربِ کتک
همه ساکت شوید و بی حرکت
زیر لب هم نمی کنید صحبت
تا نفهمد که بنده این جایم
همه جا را شدید می پایم »
من به فکرِ پدر ولی ریلکس
مادر و خواهرم ولی بر عکس
زنگِ در خورد و ما همه ساکت
پدرم سرد و خشک چون ماکت
مادرم در میان این برهوت
به سرش زد هوای حقِّ سکوت
گفت: « ای بیدِ ما و سروِ سَهی
گر که خواهی ازین بلا بِرَهی
باید از بهر من طلا بخری
یا مرا خانه ی خدا ببری!!
مادرت را نیاوری منزل
بر لب خواهرت زنی فلفل!!
بدهی پول تا کنم پروتز!
تا شود هیکلم شبیهِ لوپز »
خواهرم گفت: « ای پدر جانم!
بنده هم از گروه مامانم!!
بهر من هم بگیر رایانه
تا بمانی همیشه در خانه!»
صورتش را پدر پر از خش کرد
به خودش ضربه ای زد و غش کرد
من به فکر پدر ولی ریلکس
مادر و خواهرم ولی بر عکس
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید