ما؛ در به در از کوچه ی معشوق گذشتیم

هر شب پکر از کوچه ی معشوق گذشتیم


بابا و عموزاده و صدتا خرِ دیگر

با درد سر از کوچه ی معشوق گذشتیم


در منزلشان بنز و دوتا پورشه ی مشکی

ما بی سپر از کوچه ی معشوق گذشتیم


آهو شد و با ناز گذشت از سر کوچه

ما مثل خر از کوچه ی معشوق گذشتیم


یکروز شنیدیم که او گشته عروس و

بی بال و پر از کوچه ی معشوق گذشتیم


هنگام سحر رابطه مان کات شد و رفت

با چشم تر از کوچه ی معشوق گذشتیم


اوضاعِ پریشانیِ ما خوش شد و یکشب

ما با « سحر » از کوچه ی معشوق گذشتیم!


یک سالِ دگر ما و سحرجانِ عزیزم!!

با یک پسر از کوچه ی معشوق گذشتیم


یکسالِ دگر خنده به لب؛ خوشگل و خوش تیپ

با یک خبر از کوچه ی معشوق گذشتیم


گفتیم که: « ما گرگترین آدمِ بورسیم!!»

با صد نفر از کوچه ی معشوق گذشتیم


گفتند که معشوق جدا گشته ز همسر

ما مفتخر از کوچه ی معشوق گذشتیم


گفتند که: « معتاد شده همسر ایشان »

چون شیر نر از کوچه ی معشوق گذشتیم


ناگاه شبی بورس به هم ریخت شدیدن

ما پر ضرر از کوچه ی معشوق گذشتیم


دیدیم که او بار دگر کرده عروسی

مثل فنر از کوچه ی معشوق گذشتیم


خوردیم زمین و زنمان نیز جدا شد

ما بی سحر از کوچه ی معشوق گذشتیم


دیدم پسرم داخل یک برگه نوشته:

« ما بی پدر از کوچه ی معشوق گذشتیم »

امیرحسین خوش حال