منم یک آدم بی کار، بانو!

ولی دارم هوای یار، بانو!


وَ قلیان می کشیدم قبل خدمت!

پس از آن می کشم سیگار بانو!


ببین! بابای من خیاط بوده

ندارد ثروتی سرشار بانو!


شما اما خیالت جمع باشد

خودت را دست من بسپار بانو!


شما را میبرم هی مجلس شعر

به جای بردن بازار بانو!


برایت شعر می خوانم شب و روز

ز حافظ، مولوی، عطار بانو!


به جای پول و چک من توی جیبم

گذارم کاغذ و خودکار بانو!


به جز پیراهنم؛ تیشرت دارم

وَ ایضاً یک ـ دوتا شلوار بانو!


اتاق بنده لبریز از کتاب است

کمی هم داخل انبار بانو!


جدیداً پاتوقم « کافه ـ کتاب » است

شما را میبرم اینبار بانو!

( ناگهان آن بانوی محترم بلند شد و بی اعتنا به من و حرف هایم به راهش ادامه داد، پس داد زدم و گفتم:)

دو بیت از شعر من باقیست برگرد!

بمان تا آخر اشعار بانو!


مراقب باش ماشین ها زیادند!

برو از گوشه ی بلوار بانو!


پشیمان گر شدی شنبه سه ی ظهر

قرار بعدیِ دیدار بانو!

امیرحسین خوش حال