کرده ام از دستِ این فرهنگ، هنگ!
گشته از عشقت دلِ دلتنگ، تنگ
بعدِ « شیرین » شد تب « فرهاد »، حاد
( این خبر را مرکز امداد، داد!)
با عبورت میشود جالیز، لیز
جعفری میرقصد و گشنیز، نیز
با نگاهت میزند « عطار »، تار
« مولوی » غش کرده و « گلزار »، زار
میشود در گردنت زنجیر، جیر
میکُند در دست تو کفگیر، گیر
هر که بر اشعار من خندید، دید
میشود با یادِ تو تبعید، عید
کرد پیشت آدم سالوس، لوس
با تو شبها میشود کابوس، بوس!
کیمیا کردی و شد شاغول، غول!!
با کلامت میخورَد « شنگول »، گول!
وقت خشمت میشود « تیمور »، مور
رفته « نادر » تا حد مقدور، دور!
چون به حرف آیی شود خاموش، موش
گفتههایت را کند خرگوش، گوش!!
این خبر را میزند نجّار، جار:
هست در اطراف تو بسیار، یار
کاسهات را میزند ابلیس، لیس
( هست بخش دوم ساندیس، دیس!!)
گشتهام از دست استدلال، لال
رفته گویا از دل « خوشحال »، حال
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید