خواهر شبی از برادرش حامله شد

از مرد غریبه مادرش حامله شد


یک دختر باکره شبی اردو رفت

گفتند که در حین سفر حامله شد


یکشنبه ی قبل، خواهرم رفت ددر

وقتی که بیامد از ددر حامله شد


آن فرد که تا قبل سحر باکره بود

دیدیم کمی بعد سحر حامله شد


مادرزن پیر من که یک یائسه است

دادند همین شنبه خبر: حامله شد


زد با سپرش کسی به یک ماشینی

یک هفته گذشت و آن سپر حامله شد


در داخل روستا شنیدم گفتند:

یک گربه شبی ز گاو نر حامله شد


آنقدر که تختخواب خود را مالاند

بالشت بزایید و فنر حامله شد


ما سیخ به داخل جگر میکردیم!

آنقدر که آخرش جگر! حامله شد


ابرو شده باریک و لباسش کوتاه

کم مانده بگویند: پسر حامله شد


یک عمر به شعر ما تجاوز کردند

آنقدر که عاقبت هنر حامله شد

امیرحسین خوش حال