« یوسفِ گم گشته بازآید به کنعان »... گوه نخور!
« کلبه ی اَحزان شود روزی گلستان »... گوه نخور!
اقتصادِ تخمیِ ما می شود روزی درست
« دائمن یکسان نباشد حالِ دوران »... گوه نخور!
« ای دلِ غم دیده!؛ حالت بِه شود دل بد مکن »
می شود روزی برنج و گوشت ارزان؛ گوه نخور!
کارگر بیرون شد و مأمور بیمه گفت! به او:
« باشد اندر پرده بازی های پنهان »... گوه نخور!
در مسیرِ سنگلاخِ زندگی با خود بگو:
« هیچ راهی نیست کان را نیست پایان »... گوه نخور
پشتِ بنزی حک شده: « از زنده بودن خسته ایم! »
همزمان دیدم نوشته پشتِ نیسان: گوه نخور!
امیرحسین خوش حال
دیدگاه خود را بنویسید