کیک های تلخ!:
او عاشقِ پارس هست و اسمش عرب است
در روز به فکر ماجراهای شب است!
در دست همیشه شعرِ حافظ دارد
گشته ست ادیب، منتها بی ادب است
*********
همواره درونِ کیفِ او قرآن است
دنیا که برای او خودِ زندان است
می گفت دبیرِ دینیِ زشت و پلشت:
آراستگی نشانه ی ایمان است
*********
دیوانه پدر وَ مادرش را میزد!
با مُشت همیشه خواهرش را میزد!
استادِ روانشناسیِ ما هر شب
با تسمه ی خویش همسرش را میزد
*********
میگفت: « بدو پسر! دویدن خوب است
از مانعِ زندگی پریدن خوب است»
می گفت دبیرِ ورزشِ تریاکی:
« بر دُور مواد؛ خط کشیدن خوب است»
*********
می گفت که پیوسته سفر باید کرد
از پیله ی مرزها گذر باید کرد
استادِ زبان همیشه با ما میگفت:
از سلطه ی بیگانه حذر باید کرد
*********
یک عمر برای ما فقط غم آورد
با جبر درونِ کام ما سم آورد
استادِ ریاضی بزرگی ست ولی
در دخل و مخارجِ خودش کم آورد!
*********
استادِ ریاضی ام!، خزانم کردی
بیزار ز درس و امتحانم کردی
آنقدر که از توان برایم گفتی
تا آخرِ ترم ناتوانم کردی
*********
گفتند که آن بنده خدا، ایدز گرفت
ـ دور از تن و از جان شما ـ ایدز گرفت
تلخ است ولی دبیرِ بهداشتمان
از کار و مسیرِ ناروا، ایدز گرفت
امیرحسین خوش حال
دیدگاه خود را بنویسید