هر سال می رفتم سفر، یادش گرامی باد
با یک حقوق مختصر، یادش گرامی باد
با بچه های عمّه ام تا یک ـ دو سال پیش
هر هفته می رفتم ددر، یادش گرامی باد
غیر از کمی نان و نمک در سفره ی ما بود
گاهی غذاهای دگر، یادش گرامی باد
مادر چه با جرأت به بابا با تشر می گفت:
« امروز میگو هم بخر! »، یادش گرامی باد
وقت تورّم محتکر از قدرت دولت
می کرد احساس خطر، یادش گرامی باد
پیکان بابایم اگرچه کهنه و لش بود
جا داشت حتّی ده نفر، یادش گرامی باد
با نان سنگک جمعه ها صبحانه می خوردیم
همراه چائی و شکر، یادش گرامی باد
یادش به خیر آن روزها « وایبر » نبود اما
ما داشتیم از هم خبر، یادش گرامی باد
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید