در اداره گفتم: آقای رئیس!
صندلیِ من شده مرطوب و خیس
گردن و کتف و کمر دردیم ما
چون گلی پوسیده و زردیم ما
گفت: " باشه! " می شود تعویض زود
می رسد یک بار از تبریز! زود.
موی من شد مثل دندانم سفید
من ندیدم صندلی های جدید
یک شبی در پیش صاحبخانه ام
گفتم: از آلودگی دیوانه ام
پله ها را می کنی قدری تمیز؟
سیم ها را می بری توی پریز؟
گفت: " باشه! " روی چشمانم گُلم!
من خودم پاکیزه مثل سنبلم!
الغرض طی شد سه سال و تا الان
هیچ تغییری نداده در مکان.
آمدم روزی به پیش یک رفیق
گفتم: ای همراهم از عهد عتیق!
تو خودت از حال و روزم آگهی!
آن طلب هایی که دارم می دهی؟
گفت: " باشه! " اول بهمن که شد
می دهم کلّ بدهکاری خود.
حال دَه ماهی گذشت و همچنان
او نداده دست بنده یک تومان!
ما پُریم از " باشه" های سرسری
اینوری هستیم و گوییم آنوری!
باشه فردا؛ باشه حتمن؛ باشه چشم
باشه هایی که کند ایجاد خشم
" باشه" گفتن را کمی کم کن عزیز
یا اگر گفتی عمل هم کن؛ پلیز!!
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید