شیر؛ گاهی زخمی از کفتارها ست

دار؛ گاهی قاتلِ سردارها ست


پنجره؛ احساسِ خوبِ زندگی ست

حیف در حبسِ گِل و دیوارها ست


 روز و شب در خواب باشی بهتر است

شهر وقتی دشمنِ بیدارها ست


غُصه ی تلخِ من و امروزِ من

قصه ی گل در میان خارها ست


از عمل خالی شده میدانِ شهر

دور تا دورش پر از گفتارها ست


مردهایی که پر از نامردی اند

آستین هایی که پر از مارها ست


زیرِ گامِ نحسِ سربازِ مغول!

ردّ خونی از سرِ عطارها ست


شیر؛ پیرش هم نمادِ قدرت است

گرچه گاهی زخمی از کفتارها ست

امیرحسین ‌خوش‌حال