دل به دریا زده ام کاش به دادم برسی
باغِ سرمازده ام کاش به دادم برسی
بی قرارِ تو شدم کاش ثباتم بدهی
کاش « وقتِ سحر از غصه نجاتم » بدهی
به خیالم زده تا ثانیه ها را بکُشم
بروم، پشتِ سرم فرضیه ها را بکشم
من عقابی شده ام ساکنِ مرداب شده
منم آن رود که خشکیده و بی آب شده
( هواپیما بدجور تکون خورد، الان ثابت شد و ادامه ی شعر )
خب خطر رفع شد و باز من و فکر و خیال
جای خالی ی شما داخلِ پروازِ شمال
به خیالم زده از دربِ خروجی بپرم
بعدِ آن پخش شود بین خبرها خبرم
ترس دارم پدر از غصه زمینگیر شود
نکند « عاطفه » از غصه ی من پیر شود
نکند مادرِ من... آه چه تصمیم بدی
تو جدایی ز من و آه چه تحریم بدی
من خطرناکم و تو بعدِ خبر هیچ مگو
بعدِ « من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو »
من از این جا بروم روزِ تو شب خواهد شد
خونِ من داخلِ کیفت رژ لب خواهد شد
مردی افتاده وسط، کاش به دادش برسی
آدمی آخرِ خط... کاش به دادش برسی ...
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید