رفتی از کوچه ی ما؛ خانه تماشا می کرد

موی تو باز شد و شانه تماشا می کرد


بعدِ تو فلسفه ی حادثه ها ریخت بهم

شمع می سوخت، وَ پروانه تماشا می کرد


عشق، دنبالِ تو از روح جلوتر می رفت

عقل حیران شد و دیوانه تماشا می کرد


خبر این بود که دنیای تو آباد شده است

رد شدم با غم و ویرانه تماشا می کرد


وقتی از اسب شبی روی زمین افتادم

آشنا رد شد و بیگانه تماشا می کرد...

امیرحسین ‌خوش‌حال