بچه ها را خیلی دوست دارم. خیلی خیلی زیاد. هر وقت می بینمشان کیف می کنم. اگر ساعت ها نگاهشان کنم خسته نمی شوم. همیشه کاری برای لذت بردن شما دارند حتی وقتی که ناراحتند یا عصبانی. بچه ها به نظر من نماد خدا هستند، بی آلایش و صاف و رو راست. بچه ها خیلی دمشان گرم است.

آدم های پولدار با آدم های فقیر شاید رفت و آمد نکنند ولی بچه هایشان بدون این که بدانند پولدارند یا فقیر، با هم بازی می کنند و عشق می کنند. پسربچه با دختر بچه بازی می کند بدون هیچ نظری. بچه ی یک آدم قدرتمند وقتی چشمش به یک بچه ی عادی بیوفتد با او بازی می کند، کسی که مانع بازی آن ها  می شود قطعن بزرگتر ها هستند. اگر شما از کسی طلب داشته باشید و بروید دم در خانه ی آن فرد با فرزند خود، و اگر آن مرد هم با فرزندش دم در خانه بیاید بچه های شما با هم بازی می کنند و کاری ندارند که شما از هم طلبکار و بدهکارید و چک دارید و به هم چه می گویید. بچه ها خیلی دمشان گرم است.

یکروز در پیاده روی خیابانی نشسته بودم و بچه ای جلوی من بازی می کرد. از سمت من، مردی می خواست از خیابان بگذرد که بچه اش در بغلش بود. ناگهان این دو بچه به هم خیره شدند و با هم بای بای کردند. چرا باید آن دو بچه با هم بای بای کنند؟ چرا ماشین و برج های آن جا نظرشان را جلب نکرد؟ تنها چیزی که آن ها را جذب کرد خودشان بودند.

بچه ها نمی دانند که بنز از پراید گرانتر است، و چه خوب که نمی دانند. بچه ها نمی دانند مذاکرات هسته ای چه شده و چه می شود، و چه خوب که نمی دانند. بچه ها نمی دانند که داعش دارد آدم ها را سر می برد و چه خوب که نمی دانند. بچه ها نمی دانند که می شود از بانک پول گرفت و قسط داد و چک داشت و چک برگشتی هم داشت و چه خوب که نمی دانند. بچه ها زن خیابانی را نمی شناسند و مرد هرزه را نمی فهمند و چه خوب که نمی شناسند و نمی فهمند. بچه ها نمی دانند که گرانی زیاد شده است و چه خوب که نمی دانند. بچه ها هم را بی غرض می بوسند و چه خوب که می بوسند. بچه ها نمی دانند که اختلاس یعنی چه و چه خوب که نمی دانند. بچه ها جنگ را نمی فهمند و چه خوب که نمی فهمند. بچه ها نمی دانند که این دنیا جای خوبی نیست و چه بد که نمی دانند...