نوجوان که بودم همیشه با خودم فکر می کردم که اگر ثروتمندان به فقرا کمک کنند دیگر فقیری باقی نمی ماند و اگر خوش بخت ها دست بدبخت ها را بگیرند همه خوش بخت می شویم. خب احمق بودم و این تفکرات احمقانه در ذهنم بود. بزرگتر که شدم فهمیدم سیاست بر این است که باید عده ای فقیر باشند و عده ای ثروتمند، باید عده ای خوش بخت باشند و عده ای بدبخت و این روشِ کارِ دولت هاست چون اگر مردم در رفاه باشند خطرناک می شوند و دغدغه هایشان بزرگ می شود و دست روی جاهایی می گذارند که نباید بگذارند. باید مردم دغدغه های ریز داشته باشند تا سراغ دغدغه های بزرگتر نروند. متاسفانه این سیاست است. باید حتمن عده ای گرسنه باشند و عده ای سیر، و عده ای خوش بخت و عده ای متاسفانه بدبخت.
حدود یکسال است که پله برقی مسیر رفت و آمدم را زیر نظر دارم. همیشه یک طرفش خراب است. یا پایین رفتنش یا بالا رفتنش. خب این روزها علتش را می دانم. علتش این است که باید حتمن یکی خراب باشد تا مردم ضدحال بخورند. اگر مردم ضدحال نخورند ممکن است به یک عده ضدحال بزنند.
پدرم را برای عمل چشم بردم بیمارستان. از این بخش شوتمان می کردند به آن بخش. اولی دفترچه را می دید و می گفت برو طبقه ی بعد پیش فلانی بگو مهر بزند. فلانی که مهر می زد می گفت برو دوباره پیش اولی تا دفترچه را سوراخ کند. خب همه ی این ها را اولی می توانست انجام بدهد، اما سیاست طوری برنامه ریزی کرده که پله ها را پایین و بالا بروی تا بفهمی. تا بفهمی سیاست یعنی چی.
در روزنامه این پیام را خواندم از طرف خانمی: « تو را به خدا یک فکری به حال کال منطقه ی ما بکنید، سالک بچه های ما را اذیت می کند... ». وقتی این مطلب را خواندم ( مثل همین الان ) بغضم گرفت. به خدا 10 سال است من به یاد دارم که این کالِ واقع در پایین شهر به امان خدا رها شده و مردم داد می زنند و کسی نمی شنود، چون سیاست طوری برنامه ریزی کرده که کسی نشنود، وگرنه درست کردن یک کال 3 روز کار دارد. بله خواهرم!، کودک تو باید سالک بگیرد چون اگر نگیرد تو و شوهرت به چیزهایی فکر می کنید که نباید فکر کنید. ولی الان دغدغه ی شما شده سالک بچه یتان. بله خواهرم تو باید هر سال داد بزنی که سالک دارد کودکت را می کشد و هرسال هم کسی نشنود. تو باید سرت بند باشد به سالک کودکت وگرنه خطرناک می شوی. وگرنه خودت می شوی سالک برای خیلی ها. خواهر من غصه نخور، کودکت هر سال سالک می گیرد و لکش روی صورتش می ماند. همین. به نظرت این مهم است؟ نه. مهم این است که تو سرگرم سالک باشی. این سیاست است خواهر عزیزم. سیاست برای تو سالک طراحی کرده است. برای من هم دغدغه ی توزیع کتاب هایم را برنامه ریزی کرده. در گندترین حالت ممکن کتاب هایم توزیع شده اند، چرا؟ چون سیاست می خواهد من سرم گرم باشد به کتابم و دغدغه ام باشد توزیع کتابم وگرنه خطرناک می شوم. من و تو باید بدبخت باشیم چون اگر خوش بخت شویم ممکن است عده ای را بدبخت کنیم. به نظرت بستن مرزها و جلوگیری از ورود مواد مخدر کاری دارد؟ نه. اما مواد مخدر باید وارد شود، یعنی سیاست می خواهد که وارد شود تا عده ای معتاد شوند. وگرنه خطرناک می شوند. ورزشگاه نقش جهان اصفهان دو دهه ست که ساخته نشده، چرا؟ چون نباید زود ساخته شود، اگر زود ساخته شود مردم پر رو می شوند، باید مردم و تماشاگران اذیت بشوند، وگرنه خطرناک می شوند. آن ورزشگاه یک روز ساخته می شود ولی زمانی که خودشان فرد مورد نظر خودشان را بیاورند تا با ساختن آن ورزشگاه، قهرمان شود بین اصفهانی ها. اگر آن ورزشگاه 6 ماهه ساخته می شد مردم می گفتند: « خب ساختن ورزشگاه وظیفه ی دولت بوده ». اما اگر حالا بعد از به گمانم 20 سال ساخته شود مردم میگویند که: « این لطف دولت بوده و دم سازنده اش گرم و چه لطفی به ما کرده ». سیاست خواهرم سیاست. آخ آخ آخ سیاست.
اگر همه ی ثروتمندان دنیا بسیج شوند تا به فقرای کشورشان کمک کنند، شک نکن که دولت ها نمی گذارند، چون دولت ها می خواهند که عده ای فقیر باشند. سیاست خواهرم سیاست. اخ آخ آخ. داخل آسانسور فردی را گذاشته اند که دکمه ی طبقات را بزند آن هم در یک آسانسور دو طبقه که فقط کلید یک و دو دارد. سوار که می شوی آن فرد که روی صندلی هم نشسته عده ای را بیرون می کند و می گوید سنگین می شود. خب چرا باید آن فرد داخل اسانسور باشد؟ اگر او برود بیرون دو نفر دیگر جا می شوند، اما خب سیاست طوری طراحی کرده که آن دو نفری که بیرون مانده اند اذیت بشوند. یک چیزهایی می دانم که نگو، آخ آخ آخ سیاست، سیاست....
دیدگاه خود را بنویسید