عصر یکشنبه هشتم آبان

اولین اتفاق: در تهران

شهرک غرب؛ قبلِ ایوانک

کافه ای دنج؛ آنورِ میدان

قهوه ی ترک انتخابت بود

من کمی کیک و چای لاهیجان

داخل کافه ماتم آهنگ

خارج از کافه نم نم باران

چند تکه لباس و قرص و کتاب

با دو تا عکس؛ داخلِ چمدان

خب کمی شعر؟ یا کمی صحبت؟

اندکی بغض یا کمی هیجان؟

خواندن شعر خسته ام کرده

شعر را ول کن و ترانه بخوان...


آخرِ دی، همان دوشنبه ی بد

دومین اتفاق: در مشهد

من نشسته به روی صندلی و

او ولی با شتاب می آمد

رو به رو را نگاه می کردیم

ناگهان شد سکوتمان ممتد...

صحبتت را نوشتی و خواندم

داشت حال ِ مرا به هم میزد

مثل یک روح از تنم رفتی

من شدم ناگهان شبیهِ جسد...


صبح یکشنبه هفتم بهمن

آخرین اتفاق: جان کندن

تو کجایی؟ کسی نمی داند

من همین جا کنار ریلِ ترن

همه جا گشته مثل قبرستان

وَ لباسی که شد شبیه کفن

من، کمی شعر، اندکی تریاک

مرگ بر این سکانسِ مستهجن

سانسور حرف های ناگفته

حرف هایی که غده شد به دهن

ارزشم جای خود ولی گشتم

مثل یک پول در میان لجن

عصرها می زند قدم در شهر

روح آشفته ای بدون بدن...


امیرحسین ‌خوش‌حال