از فضای مجازی خیلی بدم میاد. هرچی مجازی تر میشیم برای من یک چیز هی بیشتر بُلد میشه و اونم این هست که « تنها » داریم میشیم. هرچی مجازی تر؛ تنهاتر. شاید بودن در فضای مجازی لذتبخش باشه اما از نظر من نشانه ی بزرگی هست از « تنها شدن » و « تنها بودن ». ادمایی رو که توی فضای مجازی باهاشون در ارتباطیم؛ آخرین بار کی حضوری دیدیمشون؟ من از این خیلی میترسم. با یکنفر مجازی در ارتباطیم، وقتی حضوری میبینیمش انگار نمیشناسیمش، چه ترسناک. یعنی فقط توی فضای مجازی میشناسیمش و بس.

یکنفر هر وعده غذاش رو توی رستوران میخوره و لذتبخش هم هست اما یک کدِ خیلی ترسناک به ما میده؛ اونم این هست که: پس خونه چی شد؟ مگه خونه نداره؟ خونواده نداره؟. هرچه بیشتر در رستوران باشیم یعنی از خونه دورتریم.

بنا به شرایطی که دارم ملزم به داشتن فضاهای مجازی هستم اما قلبن ناراحتم. چه راحت همه ی حس و عاطفمون رو با یک شکلک سرجمع میکنیم. چه راحت با یکنفر هر روز احوالپرسی داریم اما مجازی و اون ادم و شاید اگه ببینیمش توی خیابون نشناسیم. راستش و بخواین دنیا دیگه جای قشنگی نیست. ما خرابش کردیم. کاریشم نمیشه کرد اما فقط میدونم که قشنگ نیست. دور شدن از حقیقت قشنگ نیست. اینقدر با عکس یکنفر سرگرمیم که وقتی برای دیدن خودش نداریم. اینقدر عاشقِ عکسِ یکنفر شدیم که خودش رو فراموش کردیم. عکسش رو به خودش ترجیح میدیم. کیلومترها رو طی میکنیم تا بریم یه جا یک کاسه آش بخوریم، بعد کلی عکس میگیریم که همه جا بگیم فلان جا آش خوردیم. فراموش کردیم که این آش و هر هفته مادربزرگمون برامون میپخت و میرفتیم خونه ش میخوردیم. با استکانای کمرباریکِ چای؛ توی کافه ها و رستورانا عکس میگیریم و کیف میکنیم. فراموش کردیم که خودمون همین استکانا رو داشتیم. از گوشی متنفرم، شاید عقده ای باشم نمیدونم اما فقط میدونم که متنفرم. رفاقت مجازی، سینمای مجازی، دورهمی مجازی، کلاس مجازی، صله ی رحم مجازی، ابراز عشق مجازی، تفریح مجازی... . از همه ی اینا متنفرم. خراب کردیم همه چیز رو. متاسفم. قلبن متاسفم.