هرچیزی که ما رو به هسته ی اصلیه زندگی نزدیک کنه خوبه؛ حتا اگه کانالش بد باشه. هسته ی اصلیه زندگی از نظر من « انسانیت » هست یا بهتره بگم « معنویت ». لطفن « معنویت » و با « مذهبیت » اشتباه نگیریم. خیلیا مذهبی هستن اما معنوی نیستن. خیلیا مذهبی نیستن اما معنوی هستن. یعنی وقتی باهاشون حرف میزنی حس بهتری به زندگی و خودت پیدا میکنی.

اگه با این متر بریم جلو خیلی چیزا عوض میشه برامون. خیلی جاها نخواهیم رفت و با خیلی ادما نخواهیم نشست. من مترم این هست برای روابط و هرچیزی. وقتی با یکی میشینم یا جایی میرم با خودم میگم خب الان به اون ذات اصلیه زندگی نزدیک شدم یا دور؟ حس بهتری دارم به زندگی یا نه؟ آروم تر شدم یا نه؟ بعد بر اساس جوابم میفهمم که جای درستی قرار گرفتم یا نه. و اون مسیر و ادامه بدم یا کات بدم.

وقتایی که دروغ میگیم یا نامردی میکنیم چرا حالمون گرفته است؟ چون از هسته ی اصلیه زندگی دور شدیم. وقتایی که کاره مثبتی کردیم چرا سرکیفیم؟ چون به اون هسته نزدیک شدیم. برای همینه که ادمای بد درونیات وحشتناکی دارن و در جهنم خودشون غرقن و خودکشی میکنن چون از هسته ی زندگی دور شدن. برای همینه که طبیعت همواره جذابه چون ما رو به هسته ی اصلیه زندگی نزدیک میکنه. باعث میشه معنوی بشیم یعنی حس بهتری در راستای افرینش پیدا کنیم. من ایمان دارم به این که:

« در میکده هم خدای بینی

با مردِ خدا اگر نِشینی ... »