درون قهوه خانه ام، شکسته دل، شکسته پر

شبیه خرده شیشه ام، شکسته تر، شکسته تر


تمام زندگی مرا، زمین زدند و پا شدم

دلم گرفته از جهان، دلم گرفته از خودم


به فکر رفتنم ولی، نفَس نمانده در تنم

نفس نمانده در تنم، ولی به فکر رفتنم


غریبه آمدم ولی؛ غریبه تر روَم کنون

برای او سه قطره اشک، برای من سه قطره خون


به سنگ کینه ها شکست، کمان و تیرِ آرشم

پیاده رفت و برنگشت ز آتشش سیاوشم


نمک دوباره می زنم به زخم های پیکرم

رفیق با غریبه ها؛ غریبه با برادرم...

امیرحسین خوش حال