باران زده ببین!؛ این راه گشته تر

غیر از من و تو نیست؛ در جاده یک نفر

من بی قرار و تو؛ آماده ی سفر

آتش شدی و من؛ کبریت بی خطر


من غرق چشم تو؛ دنیا پر از خبر...

با من قدم بزن در ساحل خزر


بی تو من از خودم؛ از خانه دلخورم

با یاد موی تو؛ از شانه دلخورم

از میز و چائی و صبحانه دلخورم

گفتی که: « من ز تو! دیوانه دلخورم »


رفتی و من شدم؛ یک مرد در به در

با من قدم بزن در ساحل خزر


من در کنارِ تو؛ دنیا فقط همین

امروز پیش تو، فردا فقط همین

تو مالِ من شدی؛ رؤیا فقط همین

قایق، صدای موج؛ دریا فقط همین


ساحل، دوشنبه شب، بیدار تا سحر

با من قدم بزن در ساحل خزر


من خسته ام ز خود؛ یک نقشه ی سیاه

دنیا فقط تویی، « ما هیچ... ما نگاه »

دیگر نمی شوم، سرپا و رو به راه

هی غرق اشتباه... هی غرق اشتباه


مثل درختی ام، بی سایه، بی ثمر

با من قدم بزن در ساحل خزر


مابین مردمم، تنها و منزوی

دنبال شمسِ خود؛ مانند مولوی

دیوان شمسم و تو مثل مثنوی

خانوم! خسته ام؛ دریا نمی روی؟


غم با سلاح و من؛ بی تیر و بی سپر

با من قدم بزن در ساحل خزر


من مثلِ یک شبح؛ فردا سرِ کلاس

روحم نشسته است؛ پشتِ درِ کلاس

هی فکر می کنم تا آخرِ کلاس

( شد قافیه غلط، اینم از این حواس! )


در چاله ی خودم؛ شد شاخه ام تبر

با من قدم بزن در ساحل خزر


من خسته ام ز خود؛ یک شیشه زهرِ مار

ای دردِ لعنتی! گم شو برو کنار

روحم گرفته درد؛ در زیرِ این فشار

من روی صندلی؛ با یک طنابِ دار...


من مرده ام رفیق!؛ در خانه؛ پشتِ در

« بی من » قدم بزن در ساحلِ خزر

امیرحسین خوش حال