لای موهایش دلم را برد؛ بعد...

من دلم با رفتنش پژمرد؛ بعد...

آتشِ احساسِ من افسرد؛ بعد...

شاعری در خلوتِ خود مُرد؛ بعد...


او که می خندید قلبم شاد بود

باد بود و باد بود و باد بود


ما فقط یک عکس دیواریم نه؟

مثل فرشی زیرِ آواریم نه؟

همنفس با کامِ سیگاریم نه؟

روز و شب از خویش بیزاریم نه؟


قبل دیدارش دلم آزاد بود

باد بود و باد بود و باد بود


کاش تنهایی نباشد کاش کاش

صبح؛ یک چایی نباشد کاش کاش

غیرِ « ما »؛ « مایی » نباشد کاش کاش

ترسِ رسوایی نباشد کاش کاش


موی او تیغ و دلش جلاد بود

باد بود و باد بود و باد بود


شعر باید مختصر باشد ولی

پشت هر ابری قمر باشد ولی

در سفر یک همسفر باشد ولی

یکنفر با یکنفر باشد ولی


قلب من ویران؛ غمش آباد بود

باد بود و باد بود و باد بود


بی تو هر شعری سرودم زشت بود

بعد تو هرجا که بودم زشت بود

لب به لبخندی گشودم زشت بود

درس و تدریس و وجودم زشت بود


ما شدیم شاگرد و او استاد بود

باد بود و باد بود و باد بود

امیرحسین خوش حال