تو یادت هست آن کوچه؟
وَ باران میزدش نم نم
تو از دنیای من رفتی
وَ من شاعر شدم کم کم
هزار و سیصد و... رفتی
هزار و سیصد و... ماندم
وَ گفتی: شعرهایت را
هزار و چارصد خواندم
هوای کوچه مرداد و
هوای من زمستانی
برایت شعر میگویم
برایش شعر میخوانی
وَ من درگیرِ تو اما
دلت سنگ است آجر جان!
دلت لبریز آرامش
دلم تنگ است آجر جان!
تمام راه را رفتم
همان آغاز برگشتی
کنار صخره ها ماندم
تو اما باز برگشتی
قدم هی میزنم هرشب
تو حالت خوب و حالم بد
چه فرقی میکند دیگر
بدونت ساری و مشهد؟
تو شادی و سرت بند است
وَ من سر می کنم با غم
تو از دنیای من رفتی
وَ من شاعر شدم کم کم
امیرحسین خوش حال
دیدگاه خود را بنویسید