در صف اولِ هر جنگ؛ فقط ما بودیم
راه بد بود و پُر از سنگ؛ فقط ما بودیم
جانمان را وسطِ جنگ سپر میکردیم
بیشتر از همه ی شهر خطر میکردیم
ما به اندازه ی یک قرن فقط جنگیدیم
دوست هم دشمنمان بود؛ نمیفهمیدیم
تک و تنها شده بودیم خدا با ما بود
از زمین پا شده بودیم خدا با ما بود
هر که از حادثه ترسید به ما میخندید
او که ترسید و نجنگید به ما میخندید
وقت تقسیم غنایم همه پیدا گشتند
همه با اسمِ فرشته؛ هیولا گشتند
بزدلانی که نبودند و نمیجنگیدند
وقت تقسیم غنایم همه را بلعیدند
ما که پل ساخته بودیم؛ عقب افتادیم
به بدی تاخته بودیم؛ عقب افتادیم
خرشان رد شد و پل را به غنیمت بردند
گل اندیشه ی ما را به لگد پژمردند
ما که زخمی شده از نیزه ی هر نامردیم
پایمان قطع، ولی بال به دست آوردیم
امیرحسین خوش حال
دیدگاه خود را بنویسید