وقت دعوا، بی طرف مادر
همه ی روز؛ بی هدف مادر
بود عمری شبیه مروارید
منتها خارج از صدف مادر
ما دویدیم بی هوا یک عمر
زیر پا هی شدش تلف مادر
در درونِ خودش پر از گُل بود
پیشِ چشمانِ ما علف... مادر
بود دنبالِ گازِ با کپسول
یا که بودش توی صف مادر
دستهایش پر از چروک و زمخت
بس که میکرد توی کف مادر
بود دستش ملاقه و کفگیر
جای سنتور و جای دف مادر
دورِ سفره زمانِ خوردنِ ما
بود شاد و پر از شعف مادر
ما که گشتیم نصف دنیا را
در دلش حسرت نجف مادر...
امیرحسین خوش حال
دیدگاه خود را بنویسید