وسطِ یک کویرِ نامعلوم
مثل یک ابرِ پر ز بارانم
دوستانم شدند بدخواه و
دشمنانم شدند یارانم
من درختی شدم که افتاده
زیر دست هزار تا ارّه
سر شمشیر را گرفتم تا
نشوم پرت در تهِ درّه
زهر را میخورم... صبوری کن
ذره ذره علیل خواهم شد
وسط شهرِ ناجوانمردان
مُسلم بنِ عقیل خواهم شد
در کنارِ خرابه های شما
باغ شعرم چه بی شکوفه شده
کوچه پسکوچه های شهر شما
بدتر از کوچه های کوفه شده
سرِ ما را بزن سرِ نیزه
جای خورشید بر بلندی هاست
بینِ کفتارهای توو خالی
بر سر نعش ما ببین دعواست
امیرحسین خوش حال
دیدگاه خود را بنویسید