آدما آروم آروم به هم نزدیک میشن... و آروم آروم از هم دور میشن... وقتی دارن به هم نزدیک میشن میفهمن... ولی وقتی دارن از هم دور میشن نمیفهمن... تا این که یروز یهو میبینن چقدر با این آدم مشکل دارن و چقدر اشتباه به هم نزدیک شدن... ما به انحرافا دقت نمیکنیم تا این که بریم ته درّه... وقتی میریم ته درّه میشینیم فکر میکنیم چرا افتادیم ته درّه؟... جواب خیلی ساده ست چون به اولین انحرافا دقت نکردیم... اینقدر به مقصد فکر میکردیم که حواسمون نبوده داریم از جاده خارج میشیم... درّه حق ماست... چون بی فکری کردیم... چون بی دقتی کردیم... چون به مسیر دقت نکردیم... حالا بشینیم ته درّه فکر کنیم چی شد... بعضیامون اینقدر غرور کاذب داریم که ته درّه ادای شادی و موفقیت در میاریم... توی درّه برای خودمون باغ درست میکنیم ولی روزگار هر از گاهی بهت میگه هی تو ته ته ته درّه هستی... الکی فرار نکن... و یهو دچار فروپاشی میشیم... بعضیامون اینقدر بیماریم که عاشق درّه میشیم... میگیم که ما خودمون دوست داشتیم بیایم ته درّه... ولی بازم روزگار هر از گاهی بهمون نشون میده که هی تو ته ته ته ته درّه هستی... و باز دچار فروپاشی میشیم... کاش بپذیریم افتادیم ته دره و تلاش کنیم بیایم بیرون... ته درّه اگه بهشت هم باشه نمی ارزه... چون ته درّه ست...

امیرحسین خوش حال