بغض کردی، دوباره باران شد
زیر پایت دلم خیابان شد
رد شدی این غزل پریشان گشت
جانِ بی جانِ من پر از جان شد
روح من در نگاهِ چنگیزت
غرقِ در خون شد و خراسان شد
با تو دنیا چو آسمانی بود
بی تو اما شبیه زندان شد
رفتی و قصر آرزوهایم
پیش چشمم دوباره ویران شد
مثنوی بهتر است باور کن
این غزل دیگر از « تو » حیران شد
توی مشتت بهار آوردی
درد بردی؛ قرار آوردی
خنده کردی زمین هوایی شد
باد و مویت؛ عجب نمایی شد
با نگاهت به شعر خندیدم
رفتنم را کنار تو دیدم
سینه ام ابر شد؛ دلم تر گشت
رفتی و درد لعنتی برگشت
آه گفتم؛ هوا پر از مه شد
مثنوی زیر پای تو له شد
درد آمد کنار شومینه
قلبم آتش گرفت در سینه
دود می آمد و غزل می سوخت
جان و روحم همین بغل می سوخت
آتشی بود و شعر؛ هیزم شد
زیر خاکسترم دلم گم شد
یاد من را به باد خواهی داد
یاد من را به باد دادی باد
زیر پایت دلم خیابان شد
بغض کردی دوباره باران شد...
امیرحسین خوش حال
دیدگاه خود را بنویسید