1ـ همیشه از خدا میخواستم که از نظر مالی تأمینم کنه تا به ادمای دیگه هم کمک کنم... سالها این و میخواستم و خدا هم نمیداد.... چند وقت پیش که باز همین و خواستم؛ یهو یه چی توی دلم گفت: "خب چرا خدا برای کمک به ادمای دیگه؛ پول و بده به تو؟ خودش میده به همون ادما. تو چه کاره ای این وسط؟ پس تو میخوای به وسیله ی ادمای دیگه خودت پول داشته باشی... داری میگی خدا من و شاه کن تا به مردم کمک کنم؟ نه تو دنبال اینی که خودت شاه بشی... کمک به مردم بهانه ست... دنبال کمک به مردمی؟ تا الان چقدر کمک کردی؟ نمیتونی ماهی 500 هزار تومن کمک کنی به کسی؟ چرا کمک نمیکنی؟ میگی 50 ملیارد بده تا 500 ملیون کمک کنم؟ نه بابا زرنگی؟ خودت پول میخوای دنبال بهانه ای؟..."
لال شدم لال... شرمنده شدم خیلی... واقعن از خجالت آب شدم....
2. راستش من فکر میکردم که ادم بخشنده ای هستم. چیزی دستم میومد میبخشیدم به ادما... چندوقت پیش فهمیدم که من چیزایی رو میبخشم که بهم میدن؛ نه چیزایی رو که خودم به دست آوردم... یعنی اگه بهم یک جعبه پرتقال بدن حتمن میدمش به مردم... اما خودم حاضر نیستم یه جعبه پرتقال بخرم و بدم به کسی... یعنی با « سود نکردن » مشکل ندارم ولی با « ضرر کردن » مشکل دارم... و فکر میکنم بخشنده م.... وقتی بهم دو تا لباس هدیه بدید خیلی راحت یکیشو میدم به کسی...اصلن هردوشو میدم... اما ایا حاضرم خودم دو تا لباس بخرم و توی خیابون بدم به دو تا ادم؟...
باز لال شدم لال... شرمنده شدم....
3. اینا رو خطاب به خودم نوشتم که به کسی بر نخوره... شاید من اینجوری نباشم و شایدم باشم... غرض این هست که یکمی عمیقتر به اعمالمون و حتا اعمال خوبمون نگاه کنیم...
خدایا چقدر خوبه که تو خدایی... ممنونم ازت... چه خوبه که ما خدا نیستیم... شکر شکر شکر
امیرحسین خوش حال
دیدگاه خود را بنویسید