چارپاره، غزل، رباعی، تو

کافه بود و نبات و چائی، تو

گفتمت که: چه آشنائی تو

رد شدی از پل هوائی، تو


لای موهای تو دلم گم شد

حالِ من سوژه دستِ مردم شد


باد می آمد و دلم خون گشت

بید؛ من را که دید مجنون گشت

از درونم پرنده بیرون گشت

« من چه دانسته ام دگر چون گشت »


سینه ام رود پر تلاطم شد

لای موهای تو دلم گم شد


روح من خیس شد؛ تنم آتش

هر « توأم » یخ شد و « منم » آتش!

حلقه زد دورِ گردنم آتش

شعله ور کرد و روشنم آتش


هرچه پروانه بود کژدم شد

لای موهای تو دلم گم شد


از خودم آمدم؛ نبودی تو

گم شده مقصدم؛ نبودی تو

بد شده مشهدم؛ نبودی تو

دلخوشِ « شایدم »؛ نبودی تو


لای موهای تو دلم گم شد

باز هم سکته... بار چندم شد؟


در نگاهت جهان به رقص آمد

رد شدی؛ آسمان به رقص آمد

چای در استکان به رقص آمد

ذکر گفتی؛ اذان به رقص آمد


ناله می کردی و ترنّم شد

لای موهای تو دلم گم شد


بی تو من از خودم کمی دورم

زنده انگار داخل گورم

مثل یک پر به زیرِ ساتورم

وصله ی من نشو که ناجورم


شاعری بی تو بی تکلم شد

لای موهای تو دلش گم شد...

امیرحسین خوش حال