این طرف غم بود و خیلی چیزها
زندگی کم بود و خیلی چیزها
بوی ماتم بود و خیلی چیزها
اشکِ نم نم بود و خیلی چیزها
مثل موهایش پریشان گشتم و ...
عاشقش بودم؛ پشیمان ....
حینِ شادیهایمان غم داشتیم
عید بودیم و محرّم داشتیم
بیشتر از خنده؛ ماتم داشتیم
در بهشت حتا جهنم داشتیم
مثل موهایش پریشان گشتم و...
عاشقش بودم؛ پشیمان .......
ماهِ آذر بود و خیلی چیزها
بغضِ خواهر بود و خیلی چیزها
روزِ آخر بود و خیلی چیزها
قلبِ مادر بود و خیلی چیزها
مثل موهایش پریشان گشتم و...
عاشقش بودم؛ پشیمان ......
فصلِ پاییز و قدم هایی که رفت
کافه و میز و قدم هایی که رفت
جمعه « شاندیز » و قدم هایی که رفت
شمس و تبریز و ... قدم هایی که رفت
مثل موهایش پریشان گشتم و...
عاشقش بودم؛ پشیمان ......
این طرف دل بود و خیلی چیزها
رو به رو گِل بود و خیلی چیزها
درد و مشکل بود و خیلی چیزها
دورِ باطل بود و خیلی چیزها
مثل موهایش پریشان گشتم و...
عاشقش بودم؛ پشیمان .......
تلخ شد آغاز و پایان نیز هم
« دردم از یار است و درمان نیز هم »
مشهدم گند است و تهران نیز هم
خانه قبر است و خیابان نیز هم
مثل موهایش پریشان گشتم و...
عاشقش بودم؛ پشیمان ( نیستم )
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید