تو اگر ناز کنی، شهر به هم می ریزد
روسری باز کنی، شهر به هم می ریزد
به خدا گریه کنی، ماه؛ زمین می افتد
خنده آغاز کنی، شهر به هم می ریزد
تو عقابی شدی و رهگذران حیرانت
قصدِ پرواز کنی، شهر به هم می ریزد
نکند وحی بیاید تو پیمبر بشوی
فکرِ اعجاز کنی، شهر به هم می ریزد
مدتی هست که در عمقِ وجودم دردی ست
گر که ابراز کنم! !، شهر به هم می ریزد...
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید