وقتی که چشمانِ تو گریان است باور کن
آن روز حتمن روزِ باران است باور کن
زخمِ مغول، حمامِ فین، تبریز، مشروطه
چشمانِ تو تاریخِ ایران است باور کن
من اهل عرفان بودم و امروز فهمیدم
لبخند تو مفهوم عرفان است باور کن
من از خراسانم غزل را خوب می فهمم
اما غزل هم از تو حیران است باور کن
نازت سراسر فلسفه، تنهائی ات منطق
انگار ابعاد تو یونان است باور کن
وقتی فراقت می شود « آغامحمدخان »
قلبم شبیهِ شهرِ کرمان است باور کن
هرچند پیرامونِ تو مانندِ یک شی ایم
گاهی درون شیء هم جان است باور کن
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید