احساس می کنم که هوا را گرفته اند
گرگان تمام گله ی ما را گرفته اند
باید که در خیالِ خودت آسمان شوی
وقتی تمامِ پنجره ها را گرفته اند
شیطان شدند و بر تنِ ما سنگ می زنند
دین را بهانه کرده؛ خدا را گرفته اند
بی دست و پا شدیم در این جنگ صد به تن
دستی نمانده بر تن و پا را گرفته اند
شادی نمانده است در این شهرِ بی دفاع
مَردم دوباره جشنِ عزا را گرفته اند
باید در انزوای خودت زندگی کنی
وقتی که مرده ها همه جا را گرفته اند
حرفی نمی زنیم و فقط خیره می شویم
کرها گلوی تنگِ صدا را گرفته اند
ای بَرده ها به خاکِ زمین اکتفا کنید
ارباب های شهر؛ طلا را گرفته اند...
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید