تنها نشسته کافه و سیگار می کشد
دارد دوباره دور خودش خار می کشد
می خواهد او که خاطره ها را لجن کند
با دستِ خویش؛ سایه ی خود را کفن کند
خندید و گفت: « کافه ی بی نور بهتر است
این کافه خلوت است ولی گور بهتر است »...
+ سلام. سفارشتون چیه؟.
+ زیرسیگاریتون رو عوض کنم؟
+ آقا حالتون خوبه؟
اول: « سلام». بعد: « همان چای تازه دم
با استکانِ پایه بلند و دو حبّه غم »
دوم: « سکوت، پاکت سیگارِ خالی ام »...
« آقا! سلامتید؟ ». « بله، خوب و عالی ام»...
بگذار رو به روی خودم جان دهم... سپس...
« آقا؟ بگید خلوتتان ترش یا ملس؟!»
من از هجومِ وحشیِ تکرار خسته ام
از سرفه های آخرِ سیگار خسته ام
احساس می کنم که دلم نم کشیده است...
« آقا! خوشید؟ شعرِ شما دم کشیده است »
گاهی بدم، به مرگ خودم فکر می کنم
مانند بَم به ارگ خودم فکر میکنم
باید تمامِ شعرِ خودم را گسل کنم
وقتش رسیده مثنوی ام را غزل کنم:
من ماندم و به دور و برم فکر می کنم
دارم به پاره ی سپرم فکر می کنم
مفقود می شوم، وَ به پایان نمی رسم
دارم به آخرین اثرم فکر می کنم...
باید دوباره گریه کنم رو به روی ماه...
« آقا؟ بگید چای شما سبز یا سیاه؟»
من در سکوت کافه و سیگار و ... بگذریم
در مستراح لذتِ اخبار و ... بگذریم
دارم دوباره دور خودم خار می کشم
دارم دوباره دور خودم خار می کشم
دیوانه ام، وَ قافیه ها را به هم زدم
تنها دوباره داخلِ شعرم قدم زدم
دارم به بیتِ آخرِ خود فکر می کنم
گاهی به بغضِ مادرِ خود فکر می کنم
قلبم دوباره همتپشِ درد گشته است
« آقا؟ خوشید؟ چای شما سرد گشته است...»
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید