پاکتِ سیگار و بطریی عرق
شاعری افتاده کنجی بیرمق
ساندویچِ نیمهخورده رویِ میز
در میانِ تکّهای از زرورق
فیلترِ سیگارهای مختلف
با هزاران خلطِ خونی در طبق
آن طرف بر روی مبلِ راحتی
دختری کز کرده غمگین و دمغ!
کفشهایش را به پایش میکُند
میرود سمتِ خروجی؛ تَغّ و تَغ
در حیاطِ خانه میخوانَد خروس
ده دقیقه مانده باقی تا فلق
شاعر آن گوشه رگش را میزند
مینویسد با خطِ خون بر ورق:
خودکشی تنها دوای قرنِ ما ست
قرنِ تشریفات باطل، مرگِ حق
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید