تو غزل هستی و احساس؛ تو را می خواهد

ساقه ی گندمی و داس؛ تو را می خواهد

تو نباشی همه ی شهر لجن خواهد شد

شاعری در غزلِ خویش کفن خواهد شد

حُسنِ تعلیلِ منی؛ بیتِ خرابت شده ام

موی گندیده ی در لای کتابت شده ام

بروی از غزلم؛ شعر به هم می ریزد

تو نباشی بغلم؛ شعر به هم می ریزد

قافیه آمده؛ ای کاش ردیفم بشوی

نشدی دوست؛ ولی کاش حریفم بشوی

مطلعِ شعرِ منی کاش که مقطع نشوی

ابرِ پُر بارشی و کاش از اینجا نروی

بهترین واژه ای و کاش جناست بشوم

حکمِ دل دستِ تو و کاش که آست بشوم

یوسفی بودم و افسوس قمارم کردی

گلِ بی خاری و افسوس که خوارم کردی

فصلِ پاییزِ منی، مشهدِ آبانِ توأم

عابری غمزده در طولِ خیابانِ توأم

تازگی غصه ی تو فکر و خیالم شده است

بهترین همقدمِ توی شمالم شده است

الف، ب، ج، د، ـــ 1079 لی « * »

ذ، ر، ب، ت، .......... ؛ 0938 ال « * »

( تو نباشی بغلم؛ شعر به هم می ریزد

بروی از غزلم؛ شعر به هم می ریزد... )

امیرحسین ‌خوش‌حال