شاعر که باشی جای باران؛ حرف می بارد
من حتم دارم روزِ مرگم برف می بارد
آنروز رؤیای مرا بر خاک خواهی زد
با خونِ شعرم ناخنت را لاک خواهی زد
وقتی نباشم مشهدت ناچیز خواهد شد
آنروز تابستانِ تو؛ پاییز خواهد شد
وقتی نباشم زندگی یک چرتِ کوتاه است
پاییزهای بعدِ من؛ هر سالْ ده ماه است
وقتی نباشم آفرینش زرد خواهد شد
آنسال؛ سالِ مَردمِ ولگرد خواهد شد
وقتی نباشم در خبرها عمدتن جنگ است
آنروز آقای « حیاتی » طفلکی منگ است
هر تیرِ برقِ در خیابان؛ شمع خواهد شد
آن روز می دانم « نود » هم جمع خواهد شد
وقتی نباشم بی گمان یکروزِ بارانی
روحم شود مهمانِ « احسانِ علیخانی »
« ماهِ عسل » آنروز « ماهِ زهر » خواهد شد
پایتختِ ایران شهرِ خرمشهر خواهد شد
آن لحظه شعرِ عاشقانه پخش می گردد
در کلّ ایران « گریه وانه » پخش می گردد
وقتی نباشم هر جوانی؛ پیر خواهد شد
آنروز دریای خزر تبخیر خواهد شد
آنروز درمانِ خماری؛ شعر خواهد بود
در بمب های انتحاری؛ شعر خواهد بود
وقتی نباشم باغبانی شعر می کارد
من حتم دارم روزِ مرگم برف می بارد...
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید