من به یادت هستم و ناراحتم
بی تو ثابت مانده گویا ساعتم
بی تو در فصل خزان بانوی غم
می زند در کوچه ها با من قدم
ای تمامِ زندگی، ای مهربان
تا تَهِ سیگارِ من پیشم بمان
بودنت را هی تصوّر می کنم
رفتنت را با خودم پر می کنم
گاه می بوسم خودم را جای تو
این رد پای من است یا پای تو؟
این کسی که گشته مهمان تنم
من نمی دانم تو هستی یا منم
بی تو دارم نقش بازی می کنم
رفتنت را صحنه سازی می کنم
من پر از درد دل و حرفم بیا
من زمستان پر از برفم بیا
می رسد روزی رهایی صبر کن
کم بزن حرف جدایی صبر کن
می رود سرما و کمتر کن گله
صبر کن ای غنچه ی بی حوصله
با تو بودن را کمی تمدید کن
لحظه ای در رفتنت تردید کن
من خودم را در خودم گم کرده ام
با خودم کمتر تکلم کرده ام
زندگانی را چه راحت باختم
من خودم را دیدم و نشناختم
من دلم وابسته ی چیزی شده
عاشق یک ماهِ تبریزی شده
امیرحسین خوشحال
دیدگاه خود را بنویسید